
به ادامه مطلب مراجعه کنید........
ز کویت رفتم و الماس ِ طاقت بر شکستم برو با یار ِ خود بنشین که من بارِ سفر بستم.
که بعد ِ رفتنم جانا هزار افسوس خواهی خورد فلانی یار ِ خوبی بود و من ،قدرش ندانستم
.
.
وقتی دلمو شکستی حس کردم بیشتر دوستت دارمچون حالا دلم چندین تیکه داشت که هر کدوم جداگونه دوستت داشت
.
.
.
فکر میکردم که برام یه رفیق و همدمی.
تو کویر آرزو باران رحمتی
به گمونم آخر عاشقای عالمی
بذار راحتت کنم ، فکر میکردم آدمی!ا
.
.
چقدر سخته
کسی رو که دوستش داری نتونی بهش بگی که دوستش داری وچقدر
بده که کسی تورو دوست داشته باشه واینو نتونه بهت بگه
.
.
.
چقدر سخته.
تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید وبجاش یه
زخم همیشگی رو قلبت هدیه داد زول بزنی و بجای اینکه
لبریز کینه و نفرت شی حس کنی که هنوز هم دوسش داری
.
.
چقدر سخته.
دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که
یبار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده
.
.
چقدر سخته.
تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما
وقتی دیدیش هیچ چیزی بجز سلام نتونی بگی
.
.
چقدر سخته
وقتی که پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه
اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه که هنوز دوسش داری